کد خبر: ۹۸۱۵
۱۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

روابط همسایگی در «الماس» می‌درخشد!

سیدحلیم موسوی‌بحرینی شهروند بحرینی ایرانی را خیلی از اهالی مجتمع الماس امیرالمؤمنین(ع) می‌شناسند. با آمدن او و خانواده‌اش به این مجتمع، مفهوم همسایگی رنگ‌وبوی دیگری به خود گرفته است.

امیر خانی| سیدحلیم موسوی‌بحرینی را خیلی از اهالی مجتمع الماس امیرالمؤمنین (ع) می‌شناسند. با آمدن او و خانواده‌اش به این مجتمع، مفهوم همسایگی رنگ‌وبوی دیگری به خود گرفته است. 

در روزگاری که مشغله و درگیری‌های روزمره باعث شده خیلی از ما حتی اسم همسایه‌هایمان را هم ندانیم، ساکنان این بلوک مثل یک خانواده از احوال هم باخبرند و به هم کمک می‌کنند. با او به گفتگو نشستیم تا از تلاش‌هایش برای ایجاد برادری و محبت بین همسایه‌ها بگوید.

 

دوست داشتم اهالی مجتمع مثل یک خانواده باشند

لحن صحبتش شبیه عرب‌های خوزستان است. «ح» و «ع» را غلیظ ادا می‌کند و البته همسر ایرانی‌اش و چندین سال حضور در کشورمان باعث شده خیلی خوب فارسی حرف بزند؛ «شغلم بازرگانی است و سال۱۳۸۱ به مشهد آمدم.

وقتی می‌خواستم از بحرین به ایران بیایم، این شهر را انتخاب کردم؛ چون احساس می‌کردم در کنار امام‌رضا (ع) کمتر احساس تنهایی خواهیم کرد. به‌علاوه اینکه اینجا به واسطه حرم امام رئوف، اقوام و دوستان در ایام تعطیل زیاد رفت‌وآمد دارند و می‌توان آنها را دید. خودم هم اصالتاً ایرانی هستم، اما در بحرین بزرگ شده‌ام.»

تصمیم گرفتم در مناسبت‌های مختلف مذهبی، اهالی را دور هم جمع کنم 

سیدحلیم همراه خانواده‌اش ابتدا در چهارراه مخابرات ساکن شد؛ برای او سکوت و خلوت‌بودن محل زندگی اهمیت بسیاری داشت، اما  بعد از آپارتمان‌سازی‌ها و شلوغ‌شدن قاسم‌آباد، به پیشنهاد یکی از دوستانش، منطقه۱۲ و خیابان امیریه را برای سکونت انتخاب کرد.

با این وجود، آنجا چیزی را تجربه کرد که قبلاً با آن مواجه نشده بود؛ «نخستین‌بار بود که در آپارتمان و مجتمع ساکن می‌شدم. مجتمع امیرالمؤمنین چهار بلوک دارد و ما ساکن بلوکی به‌نام الماس شدیم.

با خودم گفتم حالا که این‌همه آدم در کنار هم هستیم، طبق سفارشات دین اسلام در رابطه با همسایه‌داری، باید کاری کنم که همه اعضای مجتمع الماس احساس کنند یک خانواده هستند و از بودن کنار هم لذت ببرند.

دوست داشتم اتفافی بیفتد که احساس کنیم درِ هر منزلی مثل یکی از اتاق‌های خانه است و همه می‌توانند آنجا و اهالی‌اش را بخشی از خانۀ خود بدانند. دنبال راه و روش بودم که دیدم مذهبمان فکر همه چیز را کرده است.

همه می‌دانیم شیعیان عاشق قرآن و هیئت و مجالس مذهبی و همچنین شعار‌هایی مثل برادری و برابری هستند. این شد که تصمیم گرفتم در مناسبت‌های مختلف مذهبی، اهالی را دور هم جمع کنم تا هم استفاده معنوی ببرند و هم یکدیگر را ببینند وبا هم  آشنا شوند.»

 

دیوار‌های سیمانی هم می‌توانند با ما حرف بزنند

موسوی با ذهنی پر از ایده‌های قشنگ وارد مجتمع می‌شود و از هر فرصتی برای اجرای هدف خودش یعنی ایجاد برادری و حس یک‌خانواده‌بودن در همسایه‌ها استفاده می‌کند، ازجمله زیبایی محیط زندگی که توجه خاصی هم به آن دارد؛ «مجتمع ما واقعا باصفاست. باغچۀ بزرگی دارد و به‌نوعی می‌توان گفت مثل پارک است.

من از بودن در آنجا لذت می‌بردم و دوست داشتم تاجایی‌که می‌شود آن را زیباتر کنم. می‌دانستم شهرداری خدماتی به‌نام نقاشی‌های خیابانی انجام می‌دهد. واقعا هم کار قشنگی است، چون دیوار‌های بی‌روح را به حرف می‌آورند و زنده می‌کنند.

به شهرداری منطقه۱۲ رفتم و از آنها خواستم کمک کنند تا دیوار‌های مجتمع را هم نقاشی کنیم. گفتند، چون دیوار در خیابان نیست و داخل خود مجتمع است، نمی‌شود این کار را انجام داد. به‌هرحال بعد از اصرار‌های من راضی شدند ۵۰۰هزارتومان کمک کنند. بقیه آن را هم خودم متقبل شدم. خ

یلی خوب همکاری کردند. نقاش‌ها آمدند و به درخواست من آیه «و إن یکاد» را به همراه صلوات بر دیوار کشیدند. با این نقاشی، دیوار‌های سیمانی به نام خدا مزیّن شد. صندلی‌های اطراف فضای سبز هم کمی بلند و نشستن بر روی آن برای بچه‌ها و خانم‌ها سخت بود.

آنها را هم کوتاه کردیم و رنگ‌آمیزی شادی هم انجام دادیم. این جزو اولین کار‌های من بود تا محیط مجتمع را شبیه یک خانه بکنم تا همه خودشان را در آن سهیم بدانند و از بودن در آن لذت ببرند.»

 

روابط همسایگی در «الماس» می‌درخشد!

 

جلسات، فرصتی است تا از مشکلات هم باخبر شویم

حتی هنگام قرارمان برای مصاحبه هم با یکی از همسایه‌هایش آمده است. بااینکه وحید سعادت کوچک‌تر از اوست، در رابطه‌شان اصلا چنین چیزی دیده نمی‌شود. سیدحلیم او را به‌عنوان برادر خطاب می‌کند و احترام خاصی برایش قائل است.

سعادت همسایه دیواربه‌دیوار اوست و در کار‌ها به او کمک می‌کند. آقای سعادت هم به بحث ما اضافه می‌شود و از حال و هوای مجتمع می‌گوید: «به‌جرئت می‌توانم بگویم فرهنگ و آداب زندگی در این مجتمع با دیگر ساکنان منطقه۱۲ متفاوت است.

روز‌های شنبه خانم‌های مجتمع با مدیریت همسرم جلسه ختم صلوات دارند و به تناسب روزها، هفته‌ای یک‌بار هم جلسه قرآن برگزار می‌کنند. در روز‌های ولادت و شهادت هم مراسم داریم و اگر جا کم بیاوریم، از پارکینگ برای این کار استفاده می‌کنیم.

فرزند خودم بعد از جلسات قرآنی که آقای موسوی در ماه رمضان داخل پارکینگ راه انداخت، بسیار به قرآن علاقه‌مند شده است و عطش زیادی برای یادگیری آن دارد. همۀ اینها به‌نوعی با حضور آقای موسوی آغاز شد و حالا ما برای مجتمع‌های اطرافمان الگو شده‌ایم.

حتی گاهی از اطراف درخواست می‌کنند مراسمشان را در مجتمع آنها برگزار کنیم. پذیرایی ما هم خیلی ساده و بدون تشریفات است. این‌طوری همه راحت هستند و کسی از آمدن همسایه‌ها به خانه‌اش اذیت نمی‌شود.

در همین جمع‌ها همسایه‌ها از درد و مشکلات یکدیگر باخبر می‌شوند و به هم کمک می‌کنند؛ مثلا کسی بیمار است و یکی به او دکتر خوب معرفی می‌کند یا حتی برایش وقت می‌گیرد تا بتواند مشکلش را حل کند. در مسائل مالی هم همین‌طور است. آقای موسوی و دیگر افراد مجتمع به‌کمک خانم عبیری که یکی از همسایگان ماست، در کار‌های خیریه و کمک به نیازمندان هم فعالیت می‌کنند.»

 

اگر سواره به پیاده کمک نکند، مسئول است

همه چیز به زیبایی مجتمع یا مراسم مذهبی و دید و بازدید ختم نمی‌شود؛ دوستی و همسایه‌داری باید در مشکلات هم دیده شود. موسوی در این زمینه هم به‌جای حرف و شعار، عمل می‌کند؛ «ما شیعیان غیرت خاصی در رابطه با دخترانمان داریم و توصیه شده است توجه خاصی به آنها داشته باشیم.

به همین دلیل، به‌شدت پیگیر مسئلۀ دوری ایستگاه اتوبوس بودم. شما تصور بکنید پیر و جوان در گرما و سرما باید چیزی حدود یک کیلومتر پیاده راه بروند تا به ایستگاه برسند. این شرایط به‌ویژه برای زن‌ها واقعاً سخت است. نمی‌توانم تحمل کنم مثلاً خانمی که حامله است، با رنج و مشقت خودش را به ایستگاه برساند.

از نظر شرعی هم مسئول هستیم؛ وقتی کسی با حسرت به ماشین ما نگاه می‌کند نمی‌توانیم به او بی‌تفاوت باشیم. وقتی می‌بینم مردم پیاده به طرف ایستگاه می‌روند، تاجایی‌که بتوانم آنها را به‌ویژه سالمندان و معلولان را سوار می‌کنم، اما این کافی نیست. حدود ۵ هزارنفر در محله ما ساکن هستند و خیلی از آنها ماشین ندارند.

از یکی از همسایگان به نام آقای محمودآبادی که راننده شرکت اتوبوس‌رانی هم هست، راهنمایی گرفتم و با هم مسئله را پیگیری کردیم تا ایستگاه را جابه‌جا کنند، اما متأسفانه هرچه رفتیم و آمدیم، حرفمان به جایی نرسید.

ایستگاه در امیریه۳۷ است؛ به دوستان اتوبوس‌رانی پیشنهاد دادم که اتوبوس در امیریه۳۱ ایستگاه داشته باشد و بعد وارد آن شود و تا انتهایش برود؛ سپس از مسیری که آنجا هست، دوباره به امیریه برگردد. به این ترتیب ساکنان این کوچه‌های عریض و طویل کمتر پیاده می‌آیند و اذیت می‌شوند.

آن طرف بولوار امیریه تقریبا غیرمسکونی است و درواقع اتوبوس، بولوار خالی را طی می‌کند و به ایستگاه بعد می‌رود. آن وقت این‌طرف بولوار مردم باید مسیری طولانی را پیاده بروند.»

 

مسجد، ابتدایی‌ترین و مهم‌ترین نیازی است که به آن توجهی نمی‌شود

یکی دیگر از مشکلات هم‌محله‌های آقای موسوی، نداشتن مسجد است. درحالی‌که در نقشه محله آنها، مکان مسجد جانمایی شده است و باوجود اینکه افراد بسیاری نیز ساکن شده‌اند، هنوز کاری انجام نشده است. آقای موسوی در این زمینه هم پیگیری‌های فراوانی انجام داده است.

او خیّران بسیاری را می‌شناسد که می‌توانند این مسجد را بسازند و اعلام آمادگی هم کرده‌اند، اما شرکت عمران الهیه حاضر نیست سند زمین مسجد را دراختیار اوقاف قرار دهد. موسوی تصمیم این شرکت را در آینده مشکل‌ساز می‌داند: «اگر سند دست اوقاف نباشد، شرکت عمران الهیه هروقت بخواهد می‌تواند این مسجد را دراختیار بگیرد یا حتی کاربری آن را عوض کند و اگر خواست خرابش هم بکند.»

همین بی‌اطمینانی و البته راضی‌نشدن شرکت عمران باعث شده است اهالی مسجد نداشته باشند. او با گلایه از این موضوع، وجود مسجد را از نخستین نیاز‌های هر محله مسلمان‌نشین می‌داند که به آن توجهی نمی‌شود. البته باز هم اهالی دست روی دست نگذاشته‌اند.

موسوی در این رابطه توضیح می‌دهد: «یکی از همسایه‌ها از پنجرۀ خانه‌اش بلندگویی به بیرون گذاشته است و طنین اذان را در محله پخش می‌کند تا مردم از نماز اول وقت باخبر شوند. اهالی هم از این کارش واقعاً راضی هستند.

اگر ما مسجد داشته باشیم، علاوه بر اجرای مراسم مذهبی در آن، خودبه‌خود می‌توانیم امکانات دیگری مثل کتابخانه را آنجا دایر کنیم که خیلی به آن نیاز داریم. این‌گونه نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم وقت خانواده‌ها صرف مطالعه شود.»

 

روابط همسایگی در «الماس» می‌درخشد!

 

محل جمع‌آوری فاضلاب آن هم روباز!

زهکشی مسیر فاضلاب در منطقه الهیه به‌گونه‌ای است که اواسط بولوار امیریه، فاضلاب‌ها جمع می‌شود، اما مسئله از آنجا عجیب می‌شود که روی آن باز است و انگار کسی به آن توجهی ندارد.

موسوی درباره این مشکل می‌گوید: «این مکان عمق بسیاری دارد و روی آن هم باز است؛ یعنی خطر جانی هم می‌تواند داشته باشد. بعضی اوقات که جریان هوا به‌سمت مجتمع‌هاست یا بارندگی می‌شود، بوی بسیار بدی در محیط می‌پیچد و همه را اذیت می‌کند؛ به‌طوری‌که اگر حتی برای چند لحظه پنجره‌هایمان را باز بگذاریم، خانه را بو برمی‌دارد.»

 

بحرینی‌ها رفت‌وآمد بسیاری به ایران دارند

خدا به سیدحلیم و همسرش چهار فرزند داده است؛ دو دختر و دو پسر. همسر او بیشتر در خانه است و به کار‌های منزل می‌پردازد. یکی از دخترهایش ازدواج کرده و ساکن قم است. دختر دیگر هم در کار‌های خیر و برنامه‌های پدر به او کمک می‌کند. امیر، پسر بزرگش سال آخر رشتۀ حسابداری است و به‌نظر می‌رسد راه پدر را ادامه خواهد داد.

بحرینی‌ها رفت‌وآمد بسیاری به ایران دارند؛ به‌ویژه شهر قم که برای آموزش دروس حوزوی به آن می‌روند

پسر کوچکش احمد هم اول دبیرستان است. باتوجه به ایرانی‌بودن مادرشان، کار سختی در فهمیدن زبان فارسی نداشته‌اند؛ البته موسوی می‌گوید به‌دلیل رابطۀ قدیمی بحرین با ایران، خیلی‌ها فارسی می‌فهمند و می‌توانند صحبت کنند.

در پایان گفتگو از او می‌خواهیم مردم بحرین را با مشهدی مقایسه کند. اولش کمی فکر می‌کند و بعد می‌گوید: زمان زیادی نمی‌گذرد که کشور ما از ایران جدا شده است.

شاید در قانون و برخی امکانات تفاوت وجود داشته باشد، اما از لحاظ عاطفی‌بودن و علاقه‌مندی به اخلاق حسنه، مثل هم هستیم. کشور ما باوجود همۀ مهاجرانی که به آن آمده‌اند، حدود یک‌میلیون جمعیت دارد که اکثرشان شیعه هستند.

برای همین انقلاب کرده‌ایم که حاکم هم از اکثریت باشد. واضح است که در غیر این صورت ظلم است. برای همین همیشه دعا می‌کنم تا بساط ظلم آنان برچیده شود. بحرینی‌ها رفت‌وآمد بسیاری به ایران دارند؛ به‌ویژه شهر قم که برای آموزش دروس حوزوی به آن می‌روند؛ البته بعضی تفاوت‌های اخلاقی هم هست؛ مثلا اعتماد به یکدیگر در شهر مشهد کم است و این خوب نیست.

یادم هست چند سال پیش زمانی‌که خانۀ پدرم بودم، آن طرف کوچه فردی مشغول اثاث‌کشی بود. مستأجر بود و داشت وسایلش را می‌آورد. نزدیک غروب دم در خانه‌مان آمد و گفت پول کم آورده است. درخواست کرد کمی پول به او قرض بدهیم و قول داد در اسرع وقت برگرداند.

پدرم او را نمی‌شناخت، اما به‌خاطر مسلمان‌بودن به او کمک کرد و دوسه‌روز بعد، آن فرد پول را برگرداند. ما شیعیان باید به هم خوش‌بین باشیم و اعتماد کنیم. مسئلۀ بعدی رباست که متأسفانه می‌بینم در بانک‌های ایرانی سود‌های خیلی زیادی می‌گیرند؛ به‌ویژه دیرکرد اقساط که خیلی از مراجع بار‌ها گفته‌اند این کار درست نیست.

این موضوع را بار‌ها در روزنامه‌ها هم خوانده‌ام، اما هنوز این مشکل وجود دارد. سود و دیرکرد در بانک‌های بحرین وجود ندارد و فقط صرّاف‌ها برای تبدیل پول، کارمزد دریافت می‌کنند که البته هیچ اشکالی ندارد.

* این گزارش پنچ شنبه، ۱۹ دی ۹۲ در شماره ۴۴ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44